رفت، و نمی دانست که بی او
برای بوييدن يک گل
برای خواندن يک شعر
برای شنيدن يک آواز
...چقدر تنها ماندم
اين گل، برای همان بوته ايست که زمستان گذشته در ميان برف به گل نشست، و عکسش را پابليش کردم
برای بوييدن يک گل
برای خواندن يک شعر
برای شنيدن يک آواز
...چقدر تنها ماندم
اين گل، برای همان بوته ايست که زمستان گذشته در ميان برف به گل نشست، و عکسش را پابليش کردم
کفتر چاهی شدم از برج ویران پر کشیدم:
ReplyDeleteبرزگر پیراهنی بر چوب ، روی خرمنش آویخت
دشتبان ، بیرون کلبه ، سایبان چشمهایش کرد دستش را و با خود گفت:
«هه! چه خاصیت دارد که آدم کفتر چاهی برج کهنه ای باشد؟»
آهوی وحشی شدم از کوه تا صحرا دویدم:
کودکان در دشت بانگی شادمان کردند
گاری خردی گذشت ، ارابه ران پیر با خود گفت:
«هه! چه خاصیت دارد که آدم آهوی بی جفت دشتی دور باشد؟»
آنقدر زیبایی که نمی توان خاطره ای را بدون نگاهت یادآوری کرد
ReplyDeleteآدمی گاه با خود می اندیشد؛
کاش زودتر می دید