March 19, 2010

Untitled (39)


در خلوت روشن با تو گريسته ام
برای خاطر زندگان
و در گورستان تاريک با تو خوانده ام
زيباترين سرودها را
زيرا که مردگان اين سال عاشق ترين زندگان بودند

دستت را به من بده
دستهای تو با من آشناست
ای ديريافته با تو سخن می گويم
...

March 14, 2010

Last Migrators


I'll miss them more than I can say.

March 7, 2010

Untitled (38)



من و تو قصه یک کهنه کتابیم، مگه نه؟
یه سؤالیم، یه سؤال بی جوابیم، مگه نه؟
یه روزی قصه پرغصه ما تموم میشه
آخرش نقطه پایان کتابیم، مگه نه؟
پشت هم موج بلا میشکنه و جلو میاد
وای بر ما که رو آب مثل حبابیم، مگه نه؟
کی میگه ما با همیم، ما که با هم جفت غمیم
دوتا عکسیم و به زندون یه قابیم، مگه نه؟
ای خدا ابر محبت چرا بارون نداره
آسمون خشکه و ما تشنه ابریم، مگه نه؟
کار دنیا رو که چشمم دیده بود گفت به دلم
ما دوتا پنجره رو به سرابیم، مگه نه؟
اگه تا دامن خورشید خدا هم برسیم
آخر از بوسه خورشید کبابیم، مگه نه؟





March 3, 2010