December 27, 2013

December 15, 2013

December 4, 2013

Untitled (170)


در جوی زمان، در خواب تماشای تو می رویم.
سیمای روان، با شبنم افشان تو می شویم.
پرهایم؟ پرپر شده ام. چشم نویدم، به نگاهی تر شده ام.
این سو نه، آن سویم.
و در آن سوی نگاه، چیزی را می بينم، چيزی را می جویم.
سنگی می شکنم، رازی با تقش تو می گویم.
برگ افتاد، نوشم باد: من زنده به اندوهم. ابری رفت،
من کوهم: می پایم. من بادم: می پویم.
در دشت دگر، گل افسوسی چو بروید، می آیم، می بویم.

نه به سنگ - شرق اندوه، سهراب سپهری