May 20, 2010

Untitled (56)

شکوفه های باران خورده درخت به - بروجن

من هنوز هم که يک عالمه گذشته
نمی توانم چيزهايی را که درست می کنم
و خيلی دوستش دارم
پيش خودم نگه دارم.
من هنوز هم
دوست دارم همه آنها را
به همان دوستم بدهم
که فقط بلد است همه چيز را خوب نگه دارد

آن دوستم که فقط بلد است همه چيز را خوب نگه دارد
بعد فهميدم که همين را هم بلد نيست.

سولماز دريانيان

May 16, 2010

Untitled (55)


بروجن، در مسير دشت لاله های واژگون

May 14, 2010

Untitled (54)

در سومين روز سفر به دشت سوسن، دوربينم در ميان انبوه گلهای بابونه و سور و شقايق تنهايم گذاشت

May 12, 2010

May 10, 2010

Untitled (52)


همچنان خواهم راند
همچنان خواهم خواند
دور بايد شد، دور
...

سهراب

May 8, 2010

Untitled (51)


Shimbar, After the long hours of heavy raining

May 4, 2010

Untitled (49)



ماه بالای سر آبادی است،
اهل آبادی در خواب.
روی اين مهتابی، خشت غربت را می بويم.
...
کوه نزديک من است: پشت افراها، سنجدها.
و بيابان پيداست.
سنگ ها پيدا نيست، گلچه ها پيدا نيست.
سايه هايی از دور، مثل تنهايی آب، مثل آواز خدا پيداست.
...
ياد من باشد تنها هستم.

ماه بالای سر تنهايی است.

سهراب

May 2, 2010

Untitled (48)

درین آفاق ظلمانی
تویی تنها که می‌خوانی
...