January 31, 2007

January 29, 2007

January 28, 2007

زمستان تهران

...هوا بس ناجوانمردانه سردست... آی
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای

منم من، ميهمان هر شبت، لولی وش مغموم
منم من، سنگ تيپا خورده رنجور
منم، دشنام پست آفرينش، نغمه ناجور

نه از رومم، نه از زنگم، همان بيرنگ بيرنگم
بيا بگشای در، بگشای، دلتنگم


January 26, 2007

Old Days

.زندگی، زندگی !... همینه ها، یه لحظه که ازش غافل میشی، میره -

January 23, 2007

Standing

تو را هم آنجا زير برف ها می گذارم
و باز تنها برمی گردم
و باز می دانم که چيزی هست
چيزی که هيچ وقت نمی توانم آن را زير برف بگذارم
.و تنها پايين برگردم

آمد اينجا-
آن را گذاشت
و رويش برف ريخت
...او برای هميشه اينجا را نگاه خواهد کرد

January 21, 2007

January 20, 2007

Pine

I know someone who used to walking under pine trees, making wishes and looking forward cones to fall down.
Are still any pine cones on trees, and wishes to make?

January 18, 2007

Peaceful Morning

برای توصیف آنجا که بودم، سه صفت کفایت میکند: سفید، آبی، آرام. مثل بعضی آدمها
این زمانها آدم احساس میکند به خودش نزدیکتر است

January 16, 2007

Traveller Saleswoman

TSP at Tehran subway

January 12, 2007

Orange

And no color else.

January 10, 2007

Reflection II

در دلم آرزوی آمدنت می میرد
رفته ای اینک، اما آیا
باز بر می گردی؟
!چه تمنای محالی دارم
.خنده ام می گیرد

January 9, 2007

Tears

عکس از نسرین

January 7, 2007

The Light

امشب تمام پشت بام های شهر
بی قرار ِ دقیقه و آسمانند
باز، خیالت از مقابل کدام خورشید خواهد گذشت

که قرار است دلم بگیرد؟

January 5, 2007

Under The Moonlight

در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم سخنگوی توام
من در این تاریکی
من در این تیره شب جانفرسا
زائر ظلمت گیسوی توام

شکن گیسوی تو
موج دریای خیال
کاش با زورق اندیشه شبی
از شط گیسوی مواج تو، من
بوسه زن بر سر هر موج گذر میکردم
کاش بر این شط مواج سیاه
همه عمر سفر میکردم

January 3, 2007

Requirement Analysis

مدت كوتاهیست در برخی از اتوبوسهامون كتابهايی برای مطالعه گذاشتند كه البته اكثرًا تيپ و موضوع خاصی رو در بر دارند كه به نظر من يكجور تلقين انديشه خاص را در پی دارند، اما خب استقبال مردم در مجموع جالبه از اين موضوع و اكثراً بر ميدارند و میخوانند ، حتی برخی از راننده ها هم خودشون يكی بر ميدارند پشت اين چراغهای قرمز طولانی يک ورقی ميزنند. به نظر من كار جالبيه هرچند كه با موضوع كتابهاش زياد موافق نيستم. راستی اينم بايد بگم كه برخی از هموطنان عزيز هم چنان محو كتاب ميشوند كه به طور كاملا سهوی و ناخواسته متأسفانه كتابها رو با خودشون بر ميدارند ميبرند كه خب اميدوارم در خانه استفاده مناسبی ازش بكنند
AliS بخشی از نوشته های

January 1, 2007

Reflection

رفت آن گل من از دست
با خار و خسی پيوست
من ماندم و صد خار ستم
اين پيكر بی جان