July 31, 2011

Untitled (84)


تو همچون شبنم صبحی، به دشت خواب می باری
تو حال ديگری داری
تو حتی در هوای غم،
ملال ديگری داری
تو حال ديگری داری ...

July 26, 2011

Untitled (83)


بنشین، مرو، هنوز به کامت ندیده ایم
بنشین، مرو، هنوز کلامی نگفته ایم
بنشین، مرو، چه غم که شب از نیمه رفته است؟
!بنشین، که با خیال تو، شب ها نخفته ایم

بنشین، مرو، حکایت «وقت دگر» مگو
شاید نماند فرصت دیدار دیگری
!آخر، تو نیز با من ات از عشق گفتگوست
غیر از ملال و رنج ازین در چه می بری؟
...
اینک، تو رفته ای و من از راه های دور
می بینمت به بستر خود برده ای پناه
می بینمت - نخفته - بر آن پرنیان سرد
می بینمت نهفته نگاه از نگاه ماه

درمانده ای به ظلمت اندیشه های تلخ
خواب از تو در گریز و تو ازخواب در گریز
یاد من ات نشسته برابر - پریده رنگ ـ
!با خویشتن- به خلوت دل- می کنی ستیز

پرنيان سرد - فريدون مشيری

July 10, 2011

Untitled (82)

عکس برای مهشيد


تمام گنجشکان
که درنبودن تو
مرا به باد ملامت گرفته‌اند؛
تو را به نام صدا می‌کنند!
هنوز نقش تو را از فراز گنبد کاج
کنار باغچه
زیر درخت‌ها
لب حوض
درون آینه‌ی پاک آب می‌نگرند.

چه نیمه شب‌ها کز پاره‌های ابر سپید
به روی لوح سپهر
تو را چنان‌که دلم خواسته ست، ساخته‌ام!

چه نیمه شب‌ها وقتی که ابر بازیگر
هزار چهره به هر لحظه می‌کند تصویر
به چشم هم‌زدنی
میان آن همه صورت تو را شناخته‌ام!
...
تو نیستی که ببینی
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است.
...

فریدون مشیری