بنشین، مرو، هنوز به کامت ندیده ایم
بنشین، مرو، هنوز کلامی نگفته ایم
بنشین، مرو، چه غم که شب از نیمه رفته است؟
!بنشین، که با خیال تو، شب ها نخفته ایم
بنشین، مرو، حکایت «وقت دگر» مگو
شاید نماند فرصت دیدار دیگری
!آخر، تو نیز با من ات از عشق گفتگوست
غیر از ملال و رنج ازین در چه می بری؟
...
اینک، تو رفته ای و من از راه های دور
می بینمت به بستر خود برده ای پناه
می بینمت - نخفته - بر آن پرنیان سرد
می بینمت نهفته نگاه از نگاه ماه
درمانده ای به ظلمت اندیشه های تلخ
خواب از تو در گریز و تو ازخواب در گریز
یاد من ات نشسته برابر - پریده رنگ ـ
!با خویشتن- به خلوت دل- می کنی ستیز
پرنيان سرد - فريدون مشيری
No comments:
Post a Comment