May 28, 2013

Untitled (144)




نظری کن که به جان آمدم از دلتنگی
گذری کن که خیالی شدم از تنهایی
گفته بودی که بیایم چو به جان آیی تو
من به جان آمدم اینک تو چرا می‌نایی
بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال
عاقبت چون سر زلف تو شدم سودایی
...

فخرالدین عراقی

May 13, 2013

Untitled (142)




ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود

خواهم شدن به ميکده گريان و دادخواه
کز دست غم خلاص من آنجا مگر شود

ای جان حديث ما بر دلدار بازگو
ليکن چنان مگو که صبا را خبر شود

...

حافظ

May 4, 2013

Untitled (141)



وه که هر گه که سبزه در بستان
بدمیدى، چه خوش شدى دل من

بگذر اى دوست تا به وقت بهار
سبزه بینى دمیده بر گِل  من

سعدی