December 25, 2014

Untitled (216)


All my dreams pass before my eyes in curiosity ...


December 21, 2014

Untitled (215)


چون برگ من ز بالا رقصان به پستی آیم
لرزان که تا نیفتم الا که در کنارش

مولوی 


December 13, 2014

December 8, 2014

Untitled (213)


چگونه می شود از آفتاب حرف نزد؟
و یا حضور گل و سبزه را ندیده گرفت؟
چگونه می شود آواز رود را نشنید؟
و زیر سایه ی نارنج رنج را نزدود؟

کنار پنجره نیلوفران بازیگوش
شکوفه می بندند
به گریه گریه ی ابر بهار صحراها
دوباره می خندند
چگونه می شود از این همه شكوه نگفت؟ چگونه می شود؟
به میهمانی باران بیا به میهمانی باران 
بهار اینجاست!
نگاه سوخته باغ را تماشا كن
چگونه با نفس صبح بال می گیرد.

چگونه می شود از این همه شكوه نگفت؟
...

 زهره نارنجی

December 3, 2014

Untitled (212)


خدا را، بلبلان، تنها مخوانید 
مرا هم یک نفس از خود بدانید 
 هزاران قصه ی ناگفته دارم 
!غمم را بشنوید، از خود مرانید
...

فریدون مشیری