August 30, 2011

Untitled (86)


نرم نرم از راه دور
روز، چون گل می شکوفد بر فراز کوه
روشنایی در آسمان می رود بالا
ساغر ذرات هستی از شراب نور سرشار است، اما من:

همچنان در ظلمت شبهای بی مهتاب،
همچنان پژمرده در پهنای اين مرداب،
همچنان لبريز از اندوه می پرسم:

-«جام اگر بشکست...؟
ساز اگر بگسست...؟
شعر اگر ديگر به دل ننشست...؟»


فريدون مشيری


August 20, 2011

کسی از دور می آيد


هوای قریه بارانیست
کسی از دور می آید
کسی از منظر گلبوته های نور می آید
صدايش بوی جنگلهای باران خورده را دارد
و وقتی گیسوانش را رها در باد می سازد
دل من سخت می گیرد

هوای قریه بارانیست
می بینی که ساحلها چه خاموش است؟
کنار کوچه ها دیگر گل لادن نمی روید
آه ...
برنجستان ما غمگین غمگین است
و دیگر برزگرها شعر لیلی را نمی خوانند
روایتهای شیرین را نمی دانند

هوا در عطر سوسن های  کوهی
بوی اردکهای وحشی را نمی ریزد
و در شبهای مهتابی
صدایی جز هیاهوی مترسکها نمی آید

تمام کوچه ها دلتنگ دلتنگند
دل من سخت غمگین است ...
...

محمد شمس لنگرودی

                                                                      

August 10, 2011

Untitled (85)


سلام دريا، سلام دريا، فشانده گيسو! گشوده سيما!
هميشه روشن، هميشه پويا، هميشه مادر، هميشه زيبا!

بخوان خدا را، دلم گرفته، دلم گرفته، دلم گرفته!
درين سياهی، از آن افق ها، شبی زند سر، سپيده آيا؟

فريدون مشيری