به پیش روی من،تاچشم یاری میکند،دریاست! دراین ساحل که من افتاده ام خاموش، غمم دریا،دلم تنهاست. وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست! خروش موج با من میکند نجوا، که:"هرکس دل به دریا زد رهایی یافت !" مرا آن دل که بردریا زنم نیست! زپا این بند خونین برکنم نیست. امید آنکه جان خسته ام را، به آن نادیده ساحل افکتم نیست!
به پیش روی من،تاچشم یاری میکند،دریاست!
ReplyDeleteدراین ساحل که من افتاده ام خاموش،
غمم دریا،دلم تنهاست.
وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست!
خروش موج با من میکند نجوا،
که:"هرکس دل به دریا زد رهایی یافت !"
مرا آن دل که بردریا زنم نیست!
زپا این بند خونین برکنم نیست.
امید آنکه جان خسته ام را،
به آن نادیده ساحل افکتم نیست!
از ساکت چشمان تو سرسام گرفتیم
ReplyDelete