December 9, 2016

December 3, 2016

Untitled (271)


دل اگر دير زمانيست جدا مانده از اين روح بلند
ريسمان است كه از دست كوته بوده
جان اگر خالى از اين عشق از اين پر باريست
كاسه مهر تو از كنج لبم كم بوده

بهتر آن نيست تو بردارى از آن دور قدم
دست بندازى و از دل گرهى بگشايى؟
بهتر آن نيست در اين بى مهرى
تو بجنگى، تو بميرى، تو كَرَم بگذارى؟

وقت بگذشت و در اين شهر بلند
همچنان مانده به اميد تو، دلباخته، افسرده، پريشان، دربند
بهترين داده ی اين زندگى كوته را
به تو بستم انگار
كه خودم بگزينم
كه خودم بردارم
كه خودم بگذارم.
...

آيدا شاه قاسمی

November 11, 2016

Untitled (270)


برگ ریزان ِ همه ی خوبی هاست 
می بُریم از هم پیوند قدیم 
می گریزیم از هم 
سبک و سوخته برگی شده ایم 
در کف باد هوا چرخنده 
از کران تا به کران 

سبزی و سرکشی سروری نیست 
اثری در بغل سنگی نیست 
این همه بی برگی؟
این همه عریانی؟
چه کسی باور داشت 

دل غافل اینک 
تویی و یک بغل اندیشه که نشخوار کنی 
در تماشاگه پاییز که می ریزد برگ 


سیاوش کسرایی

November 5, 2016

Untitled (269)


پنجاه هزار شعر و داستان خوانده ام که در آنها
از برگ ريزان سخن به ميان آمده بود،
پنجاه هزار فيلم ديده ام که برگ ريزان را نشان می داده اند،
پنجاه هزار برگ ريزان ديده ام،
پنجاه هزار بار خش خش برگ های مرده را
زير کفش هايم، در کف دست هايم و از ميان انگشتانم شنيده ام،
اما هنوز هم ديدن برگ ريزان دلم را به درد می آورد!

به خصوص برگ ريزان در خيابان ها!
به خصوص اگر برگ بلوط باشد!
به خصوص اگر کودکان از آنجا بگذرند!
به خصوص اگر هوا آفتابی باشد!

به خصوص اگر آن روز خبر خيری از رفيقی رسيده باشد!
به خصوص اگر قلبم درد نگرفته باشد!
به خصوص اگر آن روز مطمئن شده باشم که دوستش دارم
که دوستم دارد!
به خصوص اگر آن روز با خودم و با انسان های ديگر آشتی باشم!

برگ ريزان دلم را به درد می آورد!
به خصوص برگ ريزان در خيابان ها!
به خصوص اگر برگ بلوط باشد...

ناظم حکمت

October 29, 2016

Untitled (268)


تقصیر تو نیست
هرچه هست زیر سر پاییز است
که به نسیمی عقل را می رباید
تا دل
بی اگر و امایی
تنگ تو شود

کلوناریس - ترجمه‌ ی احمد پوری


October 22, 2016

Untitled (267)


اگر کسی مرا خواست
بگویید رفته باران ها را
تماشا کند
و اگر اصرار کرد
بگویید برای دیدن توفان ها
رفته است
و اگر باز هم سماجت کرد
بگویید رفته است تا دیگر
باز نگردد
...

بیژن جلالی

October 15, 2016

Untitled (266)


او رفتن مرا می بیند
اما من، خودم را می بینم
که پيش او جا گذاشته ام.

زهرا فخرایی

October 2, 2016

Untitled (265)


 دو عالم را به يکبار از دل تنگ
برون کردیم تا جای تو باشد

September 10, 2016

September 5, 2016

HBD Blue !



دهمین زادروز انتشار عکس در آبی است. فرصتی برای قدردانی از «بودن» گرم دوستانم، و دوستان قدیمی ترم، ورای این پنجره. 
يکی گفت «تلاش مستمر و پشتکارت»؛ عزیزی گفت «مثل نخ تسبیح»؛ آشنای «خوب»ی هم با سکوت همیشگی اش؛ همه امید بخشیدند.

از بودن هایتان متشکرم ! خوب باشید !


امیر زاده ای تنها
با تکرار چشمهای بادام تلخش
در هزار آیینه شش گوش کاشی.
...
تا سالها بعد
تکـّرر آبی را
عاشقانه
مفهومی از وطن دهد
...
سالها
بعد
سالها بعد
به نیمروزی گرم
ناگاه
خاطره دور دست  حوضخانه.
آه امیر زاده کاشی ها
با اشکهای آبیت..

احمد شاملو - دشنه در دیس، ترانه آبی

August 27, 2016

Untitled (263)



همی پویم به سویت گرد عالم
همی جویم تو را هرجا، کجایی؟

عراقی

August 14, 2016

Untitled (262)


باز کن در، اوست 

دامن از آن سرزمین دور برچیده 
ناشکیبا دشت ها را نوردیده 
روزها در آتش خورشید رقصیده 
نیمه شب ها چون گلی خاموش
در سکوت ساحل مهتاب روییده 
باز کن در، اوست
آسمانها را به دنبال تو گردیده 
در ره خود خسته و بی تاب 
یاسمن ها را به بوی عشق بوییده 
بالهای خسته اش را در تلاشی گرم 
هر نسیم رهگذر با مهر بوسیده 

باز کن در، اوست
باز کن در، اوست
...

فروغ فرخزاد

July 9, 2016

Untitled (261)



 رويی شکفت چون گل رويا و ديده گفت 
اين است آن پری که ز من می نهفت رو
 خوش يافتم که خوش تر ازين چهره ای نتافت 
در خواب آرزو
...

هوشنگ ابتهاج

July 1, 2016

Untitled (260)


تو درخت روشنایی، گل مهر برگ و بارت
تو شمیم آشنایی، همه شوق ها نثارت
تو سرود ابر و باران و طراوت بهاران
همه دشت، انتظارت.

دلم آشیان دریا شد و نغمه ی صبوحم
گل و نکهت ستاره
همه لحظه هام محراب نیایش محبت
تو بمان که جمله هستی به صفای تو بماند !
...

شفیعی کدکنی

June 25, 2016

June 17, 2016

Untitled (258)


گنجشکی
دکمه‌های جلیقه‌اش را می‌بندد
صدایش را صاف می‌کند
و در انتظار بیدار شدنت می‌نشیند.

بیدار شو! بیدار شو!
به جز من و تو و این گنجشک سپیده‌دمی
در دنیا هیچ‌کس نیست
نه این که گمان کنی اتفاقی افتاده است
نه
کنار تو
من هم
خواب رفته‌ام.

شمس لنگرودی

June 12, 2016

May 25, 2016

Untitled (256)



هر شب که می خواهم بخوابم
می گویم
صبح که آمدی با شاخه ای گل سرخ
وانمود می کنم
هیچ دلتنگ نبوده ام
صبح که بیدار می شوم
می گویم
شب، با چمدانی بزرگ می آید
و دیگر
نمی رود.

کيکاووس یاکیده


May 5, 2016

Untitled (254)



وای، از آن گلی که دست من بود
خموش و یک جهان سخن بود
...

April 29, 2016

Untitled (253)



بهار هنوز عمقی ندارد
فقط باد است که سفر می کند
از درختی به درختی.
...

آرو - شاعر ژاپنی

April 22, 2016

Untitled (252)


پرنده آدمها را نمی شناخت
پرنده روی هوا
و بر فراز چراغ های خطر
در ارتفاع بی خبری می پرید
و لحظه های آبی را
دیوانه وار تجربه می کرد
  
پرنده، آه، فقط یک پرنده بود
...

فروغ

April 9, 2016

Untitled (251)


گفتم: 
- «اين باغ ار گل سرخ بهاران بايدش؟ ...» 

گفت: 
- «صبرى تا كران روزگاران بايدش
تازيانه رعد و نيزه آذرخشان نيز هست، 
گر نسيم و بوسه هاى نرم باران بايدش...» 

گفتم: 
- «آن قربانيان يار، آن گل هاى سرخ؟ ....» 
...

محمد رضا شفيعی کدکنی

April 2, 2016

Untitled (250)


بیا! وگرنه در این انتظار خواهم مرد
اگر که بی تو بیاید بهار، خواهم مرد
به روی گونه ی من، اشکِ سالها جاری ست
و زیر پای همین آبشار خواهم مرد
خبر رسید که تو با بهار می آیی
در انتظار تو من تا بهار، خواهم مرد
...

محسن حسن زاده لیله کوهی

March 21, 2016

March 7, 2016

Untitled (248)


اسفند خوب 

February 7, 2016

Untitled (247)


با تو زنده بود بهار و فروردین


January 29, 2016

Untitled (246)


دود می خیزد ز خلوتگاه من‌.
كس خبر كی یابد از ویرانه ام؟  
با درون سوخته دارم سخن‌.
كی به پایان می رسد افسانه ام؟ 

تیرگی پا می كشد از بام ها: 
صبح می خندد به راه شهر من‌. 
دود می خیزد هنوز از خلوتم‌. 
با درون سوخته دارم سخن‌.


سهراب سپهری - مرگ رنگ 

January 22, 2016

Untitled (245)



صبح به خیر خورشيد! ببین، حباب شيشه ای ام يخ زده!