September 29, 2006

White



شجاعت پيدا کردن مگر چقدر سخت است؟
شجاعت پيدا کردن مگر چقدر عجيب و غريب است؟
چرا ديگر هيچ کس شجاعت ندارد؟
چرا ديگر هيچ کس فکر نمی کند که بايد تکانی به خودش بدهد و يک شجاعت تکان خورده پيدا کند؟
چرا هيچ کس شجاعت ندارد تا در چشم های من طولانی ِطولانی زل بزند؟
چرا هيچ کس شجاعت ندارد آن طور که فکر می کند و آن طور که قلبش فکر می کند زندگی کند؟
چرا هيچ کس نمی فهمد که من نصفه مانده ام
که من از همه چيز ها نصفه مانده ام
... که من از همه آدم ها نصفه مانده ام

چرا من دنبال کسی هستم که نصفه نباشد؟
چرا من دنبال آدم شجاعی هستم؟
چرا من دنبال آدم شجاعی هستم که هم جرأت داشته باشد در چشم های من زل بزند
و هم جرأت داشته باشد که يک دل سير زندگی کند؟

سولماز دريانيان

September 28, 2006

Bad News

.تو نفهميدی چه دردی زانوی خستمو تا کرد

September 26, 2006

September 25, 2006

September 24, 2006

September 22, 2006

Faded Colors

دلم برايت تنگ میشود
چه غريب پر شد بی کسی ام از تو
آن تنها وتنها لحظه ای که داشتمت
و آن دم کافيست مرا تا تمام عمر
دلتنگ تو باشم
...
دلم برايت تنگ میشود
به آسمان تکيه میکنم
گونه ام تر ميشود از بوسه های کوچکت
...

End Of Summer


September 21, 2006

September 20, 2006

September 19, 2006

Little Reds

! يکی به اينا می گفت شلخته

September 18, 2006

Cloudy Blue


!بعد از بارندگی ديشب، به يکباره هوا خنک و دلچسب شد. و بهاری
.اين فقط گوشه کوچکی از زيبايی امروز را نشان می دهد

September 16, 2006

September 15, 2006

Vinsar III

Nasrin's house.
I love there.

September 14, 2006

September 8, 2006

Vinsar

Pink memory


Can you remember a pink rainy day of spring, when I picked up a pink nastaran for you?