March 7, 2008

Has been left

مرا می بينی و در دم زيادت می کنی دردم
تو را می بينم و ميلم زيادت می شود هردم
به سامانم نمی پرسی نمی دانم چه سر داری
به درمانم نمی کوشی نمی دانی مگر دردم
نه راه است اينکه بنشانی مرا بر خاک و بگذاری
گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم
ندارم دستت از دامن بجز در خاک و آن دم هم

که بر خاکم روان گردی بگيرد دامنت گردم

1 comment: