June 6, 2008

Storm

اين همه غبار از کجا نشانی آينه مرا پيدا کرده است؟
تو بگو شاپری
تو که می دانی من روز‌ها را دو پله يکی آمده ام
تو که می دانی من از تکرار نام های دو سيلابی می ترسم
تو که می دانی شوق رؤياهای پر از مرمر سهم من از مهربانی خداست
تو که می دانی ماه يکی از نام های تو بود
تو که می دانی پاييز يادمان داده است که از گناه دل بگذريم
اما از کنار دل، ساده نگذريم
.تو که می دانی
من هم تازه فهميده ام
.که آمدنت، نيمه مرموزی از تمام رفتنت بوده است
پس وعده ما شاپری
کنار نمی دانم های ديدار دوباره آن ماه
.که ديگر در آسمان شهر ما نيست

سيروس جمالی

No comments:

Post a Comment