June 12, 2012

Untitled (105)



در اين ميخانه خاموش و دور افتاده و خلوت
تن ِتنها نشسته نرم نرمک باده می نوشم.
کم و کم کم
من و خلوت
لبی تر می کنيم آهسته و نم نم.

و من با خويش می کوشم
که با هرجام
بلورين خلعتی بر قامت هر لحظه ای پوشم.
حريفم خلوت و ساقی سکوت ساکت صحرا
و من خاموش خاموشم.

و چشم انداز من تا چشم بيند دشت.
و بازی های خاک و باد گهگاهی وزان با نور.
در اين تنهايی و گلگشت
همين است و همين بازی.
و ديگر هـيـچ ... 

همين بازيست گر باری تماشايیست

مهدی اخوان ثالث

2 comments:

  1. ما رو بردین به کوه و خاطراتش

    ReplyDelete
  2. ما بی غمان مست دل از دست داده‌ایم
    همراز عشق و همنفس جام باده‌ایم

    بر ما بسی کمان ملامت کشیده‌اند
    تا کار خود ز ابروی جانان گشاده‌ایم

    ای گل تو دوش داغ صبوحی کشیده‌ای
    ما آن شقایقیم که با داغ زاده‌ایم

    پیر مغان ز توبه ما گر ملول شد
    گو باده صاف کن که به عذر ایستاده‌ایم

    کار از تو می‌رود مددی ای دلیل راه
    کانصاف می‌دهیم و ز راه اوفتاده‌ایم

    چون لاله می مبین و قدح در میان کار
    این داغ بین که بر دل خونین نهاده‌ایم

    گفتی که حافظ این همه رنگ و خیال چیست
    نقش غلط مبین که همان لوح ساده‌ایم

    ReplyDelete