تا سالها بعد، آبی را، مفهومی از وطن دهد - شاملو
چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنوندلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحونچه دانستم که سیلابی مرا ناگاه بربایدچو کشتیام دراندازد میان قلزم پرخونزند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافدکه هر تخته فرو ریزد ز گردشهای گوناگوننهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا راچنان دریای بیپایان شود بیآب چون هامونشکافد نیز آن هامون نهنگ بحرفرسا راکشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارونچو این تبدیلها آمد نه هامون ماند و نه دریاچه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بیچونچه دانمهای بسیار است لیکن من نمیدانمکه خوردم از دهان بندی در آن دریا کفی افیونمولوی
چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
ReplyDeleteدلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون
چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتیام دراندازد میان قلزم پرخون
زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد
که هر تخته فرو ریزد ز گردشهای گوناگون
نهنگی هم برآرد سر خورد آن آب دریا را
چنان دریای بیپایان شود بیآب چون هامون
شکافد نیز آن هامون نهنگ بحرفرسا را
کشد در قعر ناگاهان به دست قهر چون قارون
چو این تبدیلها آمد نه هامون ماند و نه دریا
چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بیچون
چه دانمهای بسیار است لیکن من نمیدانم
که خوردم از دهان بندی در آن دریا کفی افیون
مولوی