December 21, 2012

Untitled (129)

...
می آيم،
با چوبدستی از درختان پر از سایه های قرن
که کاروان ها و قطارهای زيادی را می شناسد.
می آيم ببينم آسمان تهران چند غلط پنهان و آشکار دارد.
می آيم کمی غرور آدمی نشانت می دهم
کمی وقت از دست رفته در پای گوشی ها
يک کمی مرگ
که هر روز در اوقاتِ آدمی بزرگ می شود.

آمده ام،
حالا از تمام زمین پهن ترم
و بلندتر از دست باران و
خميده تر از کمان رنگ ها،
و ستاره هایی که می آيند،
تا از زمين ِ قديم چيزی بردارند، آيتی.

آمده ذوقم را با صبحانه يکی می کنم
با شام
با نان و شراب و سوگند.

حالا، چه بی اندازه دارد اين تنم.
چقدر پشت بام و زير آسمان دارد اين شبم.
و زندگی چقدر ايوان بلند دارد برای نگاه.
و دشت چقدر حیرتِ پنهان دارد برای دل.
و کوه چقدر غار قاف دارد برای فتح.
و شهر، چقدر کوچه دارد برای حرف. 
...

به زبان پروانه - هيوا مسيح

No comments:

Post a Comment