کجايی ای که دلم بی تو در تب و تاب است
چه بس خيال پريشان به چشم بی خواب است
به ساکنان سلامت خبر که خواهد برد
که باز کشتی ما در ميان غرقاب است
به سينه سر محبت نهان کنيد که باز
هزار تير بلا در کمين احباب است
ببين در آينه داری ثبات سينه ی ما را
اگر چه با دل لرزان به سان سیماب است
بر آستان وفا سر نهاده ايم و هنوز
اگر اميد گشايش بود ازين باب است
در آرزوی تو آخر به باد خواهد رفت
چنين که جان پريشان سايه بی تاب است