May 31, 2014
May 22, 2014
Untitled (181)
از جاده می پرسم
از سايه ای که قدم هايم را از بر است
نمی دانم که از کجای آمدن می آيم
که تا همين جای راه
فقط يک سايه با من آمده است
...
از جاده می پرسم
که مرا دور می کند.
کجای پيچ درختان و فراموشی آفتاب
راه، به تنهاترين خانه جهان می رسد؟
...
جاده ها چقدر عجيب اند
که به هيچ سؤالی جواب نمی دهند
که در هيچ جای رفتن نمی ميرند.
در امتداد اين گم شدن
هی سؤال می کنم و باز
جاده مرا دور می کند
جاده مرا دور می کند - هيوا مسيح
May 15, 2014
Subscribe to:
Posts (Atom)