June 7, 2014

Untitled (183)


حیف نیست
بهار باشد
تو نباشی!
...

فردا آمدنی است
حرفی در میان نیست
اما از کجا در ارابه او ما نیز بوده باشیم.

برخیز و بیا
برخیز و به جاده نگاه نکن
که همیشه خود را به تاریکی می زند
فهمیده ام هر کس چراغ جاده خود باید بوده باشد.

زندگی! چقدر سر به سرم می‌گذاری
خودی به نظر می‌رسی
با تو که قهر می‌کنم می‌فهمم که مرا نمی‌شناسی.

حیف نیست
بهار
از سر اتفاق بغلتد در دستم
آن وقت
تو نباشی!

محمد شمس لنگرودی

No comments:

Post a Comment