March 7, 2015

Untitled (225)


به خاطر سنگفرشی که مرا به تو می رساند 
نه به خاطر آفتاب
نه به خاطر حماسه
به خاطر سایه‌ی بام کوچکش
به خاطر ترانه‌ای کوچکتر از دست‌های تو.

نه به خاطر جنگل‌ها
نه به خاطر دریا
به خاطر یک برگ
به خاطر یک قطره
روشن‌تر از چشمهای تو.
 ...

به خاطر آرزوی یک لحظه‌ی من که پیش تو باشم
به خاطر دستهای کوچکت در دستهای بزرگ من
و لبهای بزرگ من بر گونه‌های بی‌گناه تو.

به خاطر پرستویی در باد، هنگامی که تو هلهله می کنی
به خاطر شبنمی بر برگ
هنگامی که تو خفته ای
به خاطر یک لبخند
هنگامی که مرا در کنار خود ببینی.
...

به خاطر سنگفرشی که مرا به تو می‌رساند
نه به خاطر شاهراه‌های دوردست
به خاطر ناودان، هنگامی که می‌بارد
به خاطر کندوها و زنبورهای کوچک
به خاطر جار بلند ابر در آسمان بزرگ آرام.

به خاطر تو
به خاطر هر چیز کوچک و هر چیز پاک به خاک افتادند.

به یاد آر
عموهایت را می گویم،
از مرتضی سخن می‌گویم.

احمد شاملو


1 comment:

  1. اشک رازیست - لبخند رازیست - عشق رازیست

    اشک آن شب لبخند عشقم بود

    قصه نیستم که بگویی - نغمه نیستم که بخوانی

    صدا نیستم که بشنوی

    یا چیزی چنان که ببینی - یا چیزی چنان که بدانی

    ReplyDelete