ای روستای خفته بر این پهن دشت سبز ای از گزند شهر پلیدان پناه من ! ای جلوه ی طراوت و شادابی و شکوه! هان ای بهشت خاطره ، ای زادگاه من ! باز آمدم به سوی تو ، زان دور دورها زآنجا که صبح می شکفد خسته و ملول بازآمدم که قصه اندوه خویش را با صخره های دامن تو بازگو کنم وندر پناه سایه ی انبوه باغهایت گلبرگهای خاطره را جست و جو کنم .
ای روستای خفته بر این پهن دشت سبز
ReplyDeleteای از گزند شهر پلیدان پناه من !
ای جلوه ی طراوت و شادابی و شکوه!
هان ای بهشت خاطره ، ای زادگاه من !
باز آمدم به سوی تو ، زان دور دورها
زآنجا که صبح می شکفد خسته و ملول
بازآمدم که قصه اندوه خویش را
با صخره های دامن تو بازگو کنم
وندر پناه سایه ی انبوه باغهایت
گلبرگهای خاطره را جست و جو کنم .