August 27, 2016
August 14, 2016
Untitled (262)
باز کن در، اوست
دامن از آن سرزمین دور برچیده
ناشکیبا دشت ها را نوردیده
روزها در آتش خورشید رقصیده
نیمه شب ها چون گلی خاموش
در سکوت ساحل مهتاب روییده
باز کن در، اوست
آسمانها را به دنبال تو گردیده
در ره خود خسته و بی تاب
یاسمن ها را به بوی عشق بوییده
بالهای خسته اش را در تلاشی گرم
هر نسیم رهگذر با مهر بوسیده
باز کن در، اوست
باز کن در، اوست
...
فروغ فرخزاد
Subscribe to:
Posts (Atom)