December 24, 2017
December 16, 2017
December 9, 2017
December 2, 2017
Untitled (307)
ساحل چمخاله - پاییز ۱۳۹۵
تمام راه ها به کلبه ی چوبی ساحل چمخاله می انجامید و من ایمان داشتم که تو به من باز خواهی گشت. ایمان، نیاز به آزمون را مطرود میداند. شب، غمناک است و باران ریز. من می آیم پای پنجره ات و سنگی کوچک به سوی شیشه ی پنجره می اندازم ...
هلیا ...
دیدی بازگشت همه چیز را خراب می کند. بیا برگردیم به چمخاله ، همانجا زندگی کنیم. تو به آواز گرگها عادت می کنی ...
بار دیگر، شهری که دوست میداشتم - نادر ابراهیمی
Subscribe to:
Posts (Atom)