March 31, 2008
March 24, 2008
March 21, 2008
March 20, 2008
March 17, 2008
March 15, 2008
March 13, 2008
March 11, 2008
March 9, 2008
March 7, 2008
Has been left
مرا می بينی و در دم زيادت می کنی دردم
تو را می بينم و ميلم زيادت می شود هردم
به سامانم نمی پرسی نمی دانم چه سر داری
به درمانم نمی کوشی نمی دانی مگر دردم
نه راه است اينکه بنشانی مرا بر خاک و بگذاری
گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم
ندارم دستت از دامن بجز در خاک و آن دم هم
تو را می بينم و ميلم زيادت می شود هردم
به سامانم نمی پرسی نمی دانم چه سر داری
به درمانم نمی کوشی نمی دانی مگر دردم
نه راه است اينکه بنشانی مرا بر خاک و بگذاری
گذاری آر و بازم پرس تا خاک رهت گردم
ندارم دستت از دامن بجز در خاک و آن دم هم
که بر خاکم روان گردی بگيرد دامنت گردم
March 2, 2008
Subscribe to:
Posts (Atom)