December 20, 2008

December blooms


نیا
گلایه نکن
از آن زمان ها هم هیچ نگو
که گذشت
.می آید
اکنون
بگو، بمان
... اکنون
کيکاووس ياکيده

3 comments:

  1. کوچه یکپارچه آواز شده است
    و درخت گیلاس
    هدیه جشن اقاقی ها را
    گل به دامن کرده ست
    ....
    خاک جان یافته است
    تو چرا سنگ شدی
    تو چرا این همه دلتنگ شدی
    باز کن پنجره ها را
    و بهاران را
    باور کن

    ReplyDelete
  2. به گرامی داشت مقام نسترن بی هیچ بهانه ای عبادت می کنم
    آن خدایی که بیاراست بهشت
    و در آن سوسن و سنبل را کشت
    آنکه دل ساخته از خاک و ز خشت
    آن خدایی که گل را بسرشت
    و به آدم جان داد و نفس را فرمان
    مور را قدرت داد مار را داد امان
    به سلیمان شوکت و به حاتم کرم و جود و عطا
    به عیسی دم جانبخش و به موسی عصا
    آب را کرد روان تا به جنگل برسد
    نور را کرد عیان تا ببینیم و لذت ببریم
    نغمه را گفت به منقار قناری آویز
    مزه را گفت که برسفره بریز
    روزی بخشید به زیبا و به زشت
    چرخ را چرخش ایام نوشت
    آن خدایی که
    اذانش جویند
    و نیازش دارند
    به نمازش آیند
    مهربانش خوانند
    آن خدایی که به می گفت
    بجوش
    به خرابات مغان بانگ بر آورد که
    نوش
    او خود نسترن است
    نسترن خالق این جان و تن است
    نسترن بود که یک شب فرمود
    ماه را زیبا شو
    نسترن بود که مجنون را گفت
    عاشق لیلا شو
    و خدا می داند
    که خدا نسترن است

    ReplyDelete
  3. کوری که ونوس را ندیده

    نسترن ، اطلسی و یـونجه

    برایـش فرقی نمی کند !

    مهم آبـی عشق است

    که مرده هزار ساله نـیـز

    آن را می فـهـمـد

    ReplyDelete