January 20, 2011

Untitled (68)

خاطره سفر دشت سوسن

می رفتيم، و درختان چه بلند، و تماشا چه سياه
راهی بود از ما تا گل هيچ
مرگی در دامنه ها، ابری سر کوه، مرغان لب زيست
می خوانديم: «بی تو دری بودم به برون، و نگاهی به کران
و صدايی به کوير.»
می رفتيم، خاک از ما می‌ ترسيد، و زمان بر سر ما
می باريد
خنديديم: ورطه پريد از خواب، و نهان ها آوايی افشاندند
ما خاموش، و بيابان نگران، و افق يک رشته نگاه
بنشستيم، تو چشمت پر دور، من دستم پر تنهايی، و
زمين ها پر خواب
خوابيديم. می گويند: دستی در خوابی گل می چيد

سهراب سپهری

January 3, 2011

Untitled (67)

Large size


(کوير تشنه را اين بار خواهم خواند)
من اينجا با تو خواهم ماند
برايت قصه خواهم گفت
ز بـيــداد زمـسـتـانها