وقتی که دستای باد قفس مرغ گرفتارو شکست، شوق پرواز نداشت
وقتی که چلچله ها خبر فصل بهارو می دادن، عشق آواز نداشت
دیگه آسمون براش فرقی با قفس نداشت
واسه پرواز بلند تو پرش هوس نداشت
شوق پرواز توی ابرا سوی جنگلای دور
دیگه رفته از خیال اون پرنده صبور
...
لحظه ای پاک و بزرگ، دل به دريا زد و رفت
...
شعر از فرهنگ قاسمی
پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنی است
ReplyDeleteپرنده به در ِ باز قفس نگاه کرد و بغض کرد... دیگه از ما گذشته است
ReplyDeleteآدمی زاد طومار طولانی انتظار است،
ReplyDeleteای پرنده! ولی تو
خال یک نقطه در صفحهء ارتجال حیاتی.
دلم گرفته اي دوست، هواي گريه با من / گر از قفس گريزم، كجا روم كجا من؟
ReplyDeleteكجا روم كه راهي به گلشني ندانم / كه ديده برگشودم به كنج تنگنا من
چه خوش است حال مرغی که قفس ندیده باشد
ReplyDeleteو چه خوشتر آنکه مرغی زقفس پریده باشد
پر و بال ما بریدند و در قفس گشودند
چه رها چه بسته مرغی که پرش بریده باشد
دل ساده !
ReplyDeleteبرگرد و در ازاي يک حبه کشک سياه شور
گنجشک ها را
از دور و بر شلتوک ها کيش کن
که قند شهر
دروغي بيش نبوده است