تابستان
پير و خسته پای سيب بُنی بار سفر می بندد
و ميوه های زير درختی را در خورجينش می گذارد
پهلوان خسته چقدر تنها مانده ای!
دکمه های پيرهنت ريخته است
تو اين همه پاييز و زمستان را چگونه از ميان بيابان ها بايد بگذری!
تو می روی
من و دريا اما
هميشه همين جا می مانيم.
...
شمس لنگرودی
خوشتر از فكر مي و جام چه خواهد بودن
ReplyDeleteتا ببينيم سرانجام چه خواهد بودن
غم دل چند توان خورد كه ايام نماند
گو نه دل باش و نه ايام چه خواهد بودن
مرغ كم حوصله را گو غم خود خور كه بر او
رحم آنكس كه نهد دام چه خواهد بودن
باده خور غم مخور و پند مقلد منيوش
اعتبار سخن عام چه خواهد بودن
دسترنج تو همان به كه شود صرف به كام
داني آخر كه به ناكام چه خواهد بودن
پير ميخانه همي خواند معمايي دوش
از خط جام كه فرجام چه خواهد بودن
بردم از ره دل حافظ به دف و چنگ و غزل
تا جزاي من بدنام چه خواهد بودن
فكر نازك غمناك
ReplyDeletehttp://www.etemaad.ir/Released/1390-08-07/256.htm