December 31, 2011

Untitled (96)


آرام باش عزيز من آرام باش
حکايت درياست زندگی
گاهی درخشش آفتاب، بوی و برق نمک، ترشح شادمانی
گاهی هم فرو می رويم، چشم هايمان را می بنديم، همه جا تاريکی است،

آرام باش عزيز من
آرام باش
دوباره سر از آب بيرون می آوريم
و تلألوء آفتاب را می بينيم
زير بوته ای از برف
که اين دفعه
درست از جايی که تو دوست داری طالع می شود.

محمد شمس لنگرودی

2 comments:

  1. افق تاریک
    دنیا تنگ
    نومیدی توان فرساست
    می دانم
    ولیکن ره سپردن در سیاهی
    رو به سوی روشنی زیباست
    می دانی؟
    به شوق نور در
    ظلمت قدم بردار
    به این غم های جان آزار دل مسپار
    که مرغان گلستان زاد
    که سرشارند از آواز آزادی
    نمی دانند هرگز لذت و ذوق رهایی را
    و رعنایان تن در تور پرورده
    نمی دانند در پایان تاریکی شکوه روشنایی را

    فريدون مشيري - شكوه روشنايي

    ReplyDelete
  2. بتاب ای آفتاب

    بتاب بر دشتهای به وسعت تنهایی ام

    بشنو زو زه های در عبث پیچیده را

    با کدامین حرفها تو را بخوانم

    به سادگی حرفهای بچگانه ام

    چگونه از تو بگویم

    چگونه دیوارهای سخت خود خواهی ام را

    با آب زلال نگاه تو سوراخ سازم

    بگذار تا ورق تیک تاک زمان

    صدای مرا حرفهای مرا به کوهها بسپارند

    ReplyDelete