December 24, 2011

اين راه دور


در کودکی هميشه گمان می کردم
پايان خاک
آنجاست
نزديک آسمان
و اگر چند روزی خاک را طی کنم
به انتهای زمين می رسم.
امروز
احساس می کنم
بر پرتگاه زمين ايستاده ام.

اين راه دور را به چه هنگامی آمدم!


عنوان و شعر از شمس لنگرودی

1 comment:

  1. تا سواد قريه راهي بود
    چشمهاي ما پر از تفسير ماه زنده بومي
    شب درون آستينهامان
    مي‌گذشتيم از ميان آبكندي خشك
    از كلام سبزه‌زاران گوشها سرشار
    كوله‌بار از انعكاس شهرهاي دور
    منطق زبر زمين در زير پا جاري
    زير دندان‌هاي ما فراغت جابجا مي‌شد
    پاي پوش ما كه از جنس نبوت بود
    ما را با نسيمي از زمين مي كند
    چوبدست ما به دوش خود بهار جاودان مي‌برد
    هريك از ما آسماني داشت در هر انحناي فكر
    هر تكان دست ما با جنبش يك بال مجذوب سحر مي خواند
    جيب‌هاي ما صداي جيك جيك صبح‌هاي كودكي مي‌داد
    ما گروه عاشفان بوديم و راه ما
    از كنار قريه‌هاي آشنا با فقر
    تا صفاي بيكران مي‌رفت
    بر فراز آبگيري خودبخود سرها خم شد
    روي صورت‌هاي ما تبخير مي‌شد شب
    و صداي دوست مي‌آمد به گوش دوست

    تپش سايه دوست
    سهراب سپهري

    ReplyDelete