June 23, 2013

Untitled (147)


خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی
چو خیال آب روشن که به تشنگان نمایی

بشدی و دل ببردی و به دست غم سپردی
شب و روز در خیالی و ندانمت کجایی

دل خویش را بگفتم چو تو دوست می‌گرفتم
نه عجب که خوبرویان بکنند بی‌وفایی

در ِ چشم بامدادان به بهشت برگشودن
نه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی
...

سعدی


1 comment: