August 31, 2013

Untitled (156)



دور خواهم شد از اين خاک غريب ...


August 26, 2013

August 20, 2013

Untitled (154)


سایه شدم، و صدا کردم
کو مرز پریدن‌ها، دیدن‌ها؟ کو اوج «نه من»، دره ی «او»؟
   و ندا آمد: لب بسته بپو.
مرغی رفت، تنها بود، پر شد جام شگفت.
   و ندا آمد: بر تو گوارا باد، تنهایی تنها باد!
دستم در کوه سحر «او» می‌چید، «او» می‌چید.
   و ندا آمد: و هجومی از خورشید.
از صخره شدم بالا. در هر گام، دنیایی تنهاتر، زیباتر.
   و ندا آمد: بالاتر، بالاتر!
آوازی از ره دور: جنگل‌ها می‌خوانند؟
   و ندا آمد: خلوت‌ها می‌آیند.
و شیاری ز هراس.
   و ندا آمد: یادی بود، پیدا شد، پهنه چه زیبا شد!
«او» آمد،‌ پرده ز هم وا باید، درها هم
   و ندا آمد: پرها هم.

سهراب سپهری

August 15, 2013