February 15, 2014

Untitled (175)



شب از شب‌های پاییزی‌ست.
از آن همدرد و با من مهربان شب‌های شک‌آور،
ملول و خسته‌دل، گریان و طولانی.
شبی که در گمانم من که آیا بر شبم گرید، چنین همدرد،
و یا بر بامدادم گرید، از من نیز پنهانی.
و اینک - خیره در من، مهربان- بینم
که دست سرد و خیسش را
چو بالشتی سیه زیر سرم - بالین سوداها - گذارد شب
من این می‌گویم و دنباله دارد شب.

خموش و مهربان با من
به‌ کردار پرستاری سیه پوشیده پیشاپیش، دل برکنده از بیمار،
نشسته در کنارم، اشک بارد شب.
من این می‌گویم و دنباله دارد شب ...

مهدی اخوان ثالث - از این اوستا

توضيح اينکه، عکس و شعر را در بايگانی پيدا کردم و هيچ ربطی به هيچ تقويمی ندارد.

No comments:

Post a Comment