July 27, 2014
July 19, 2014
Untitled (188)
و من، در طلوع گل یاسی از پشت انگشت های تو، بیدار
خواهم شد.
و آن وقت
حكایت كن از بمب هایی كه من خواب بودم، و افتاد.
حكایت كن از گونه هایی كه من خواب بودم، و تر شد.
بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند.
در آن گیروداری كه چرخ زره پوش از روی رؤیای
كودك گذر داشت
قناری نخ آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست.
...
و آن وقت من، مثل ایمانی از تابش «استوا» گرم،
تورا در سر آغاز یك باغ خواهم نشانید.
به باغ همسفران - سهراب سپهری
July 13, 2014
July 6, 2014
Subscribe to:
Posts (Atom)