September 29, 2014

Untitled (198)



زرد و سرخ و ارغوانی
برگ درختان پاییز
می ریزند بر زمین
آرزوهای ما نیز.

درختان پاییز در خون غنودند
سرودی به یاد بهاران سرودند:
ریخت ز چشم شاخه ها، خون دل زمین چو برگ
از همه سو روان شده، اشک خزان ببین چو برگ
ریخته بر زمین سرد، این همه برگ سرخ و زرد
آه بهار آرزو، بر سر ما گذر نکرد.

توشه ای از بهاران ندارم
یادگاری ز یاران ندارم
گرد خاموشی و خستگی
روی قلبم نشسته.

همچو خزان خموش و زرد
در ره تو نشسته ام
تا تو مگر قدم نهی
باز به چشم خسته ام.

زرد و سرخ و ارغوانی 
برگ درختان پاییز
می ریزند بر زمین
آرزوهای ما نیز ...

امیرحسین سام

September 26, 2014

September 21, 2014

Untitled (196)


چه قدر تاريکی در خانه ما ريخته است!
پرندگان خانه ما رفته اند
ساعت های خانه ما خوابیده اند
و روز و شب هنوز بی خبرند و بيهوده دور خانه ما می گردند...

شمس لنگرودی


September 14, 2014

September 7, 2014

Untitled (194)



- آخر وقتی که خيلی غمگين باشی، دوست داری که غروبهای آفتاب را تماشا کنی.
- پس آن روز که چهل و چهار غروب را تماشا کردی، خيلی غمگين بودی؟
...

شازده کوچولو - آنتوان دوسنت اگزوپری

September 3, 2014

Untitled (193)


تیرگی می‌آید
دشت می‌گیرد آرام
قصه‌ی رنگی روز
می‌رود رو به تمام.

شاخه‌ها پژمرده است
سنگ‌ها افسرده است
رود می‌نالد
جغد می‌خواند.

غم بیامیخته با رنگ غروب
می‌تراود ز لبم قصه‌ی سرد
دلم افسرده در این تنگ غروب.

رو به غروب - مرگ رنگ، سهراب سپهری