... روزها و لحظه ها هیچگاه باز نمی گردند.
به زمان بیندیش و شبیخون ظالمانه زمان.
صبح که ماهی گیران با قایق هایشان به دریا می رفتند به من سلام کردند و گفتند که سلامشان را به تو که هنوز خفته ای برسانم.
بیدار شو هلیا!
بیدار شو و سلام ساده ی ماهی گیران را بی جواب مگذار!
من لبریز از گفتنم نه از نوشتن.
باید که اینجا روبروی من بنشینی و گوش کنی.
دیگر تکرار نخواهد شد...
بار دیگر، شهری که دوست می داشتم، نادر ابراهیمی
No comments:
Post a Comment