March 29, 2015

Untitled (229)



شفق چون سر زند هر بامدادش 
پی تعظیم خور، شادم به یادش

در آتشکده‌ی دل بر تو باز است 
درآ کاین خانه را سوز و گداز است

در این کشور چه شد این شعله خاموش 
فتادی دیگ ملیت هم از جوش

چنان یکسر سراپای مرا سوخت 
که باید سوختن را از من آموخت

اگرچه از من به جز خاکستری نیست 
برای گرمی یک قرن کافیست

عارف قزوينی

March 24, 2015

Untitled (228)


يکی دو روز ديگر از پگاه 
    چو چشم باز می کنی 
    زمانه زير و رو 
زمينه پر نگار می شود
زمين شکاف می خورد 
به دشت سبزه می زند. 
هر آن چه مانده بود زير خاک 
     هر آنچه خفته بود زير برف 
جوان و شسته رُفته آشکار می شود.
به تاج کوه 
ز گرمی نگاه آفتاب 
بلور برف آب می شود 
دهان دره ها پراز سرود چشمه سار می شود.  

درين بهار ... آه 
چه يادها 
     چه حرفهای ناتمام 
دل پر آرزو 
چو شاخ پر شکوفه باردار می شود 
نگار من !
    اميد نوبهار من 
لبی به خنده باز کن !
ببين چگونه از گلی
خزان باغ ما بهار می شود.

سياوش کسرايی

March 16, 2015

Untitled (227)


نمای شهر ميبد از نارين قلعه

ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو
کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما
گر چه دوریم از بساط قرب همت دور نیست
بنده شاه شماییم و ثناخوان شما
ای شهنشاه بلنداختر خدا را همتی
تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما
می‌کند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو
روزی ما باد لعل شکرافشان شما


حافظ

March 13, 2015

Untitled (226)





ره میخانه و مسجد کدام است
که هر دو بر من مسکین حرام است
نه در مسجد گذارندم که رند است
نه در میخانه کین خمار خام است
میان مسجد و میخانه راهی است
بجویید ای عزیزان کین کدام است
...

عطار


March 7, 2015

Untitled (225)


به خاطر سنگفرشی که مرا به تو می رساند 
نه به خاطر آفتاب
نه به خاطر حماسه
به خاطر سایه‌ی بام کوچکش
به خاطر ترانه‌ای کوچکتر از دست‌های تو.

نه به خاطر جنگل‌ها
نه به خاطر دریا
به خاطر یک برگ
به خاطر یک قطره
روشن‌تر از چشمهای تو.
 ...

به خاطر آرزوی یک لحظه‌ی من که پیش تو باشم
به خاطر دستهای کوچکت در دستهای بزرگ من
و لبهای بزرگ من بر گونه‌های بی‌گناه تو.

به خاطر پرستویی در باد، هنگامی که تو هلهله می کنی
به خاطر شبنمی بر برگ
هنگامی که تو خفته ای
به خاطر یک لبخند
هنگامی که مرا در کنار خود ببینی.
...

به خاطر سنگفرشی که مرا به تو می‌رساند
نه به خاطر شاهراه‌های دوردست
به خاطر ناودان، هنگامی که می‌بارد
به خاطر کندوها و زنبورهای کوچک
به خاطر جار بلند ابر در آسمان بزرگ آرام.

به خاطر تو
به خاطر هر چیز کوچک و هر چیز پاک به خاک افتادند.

به یاد آر
عموهایت را می گویم،
از مرتضی سخن می‌گویم.

احمد شاملو