ای بازگشته از سفر بی کرانگی
ـ از سرزمین گیاهان مهرزی ـ
ای کاش
گرده های محبت را
در ذهن سبز گونه ی من
بارور کنی.
ای کاش
می گشودی ام آرام
ای کاش
جلگه های تنم را
آهنگ عاشقانه می دادی
آنگاه
آن عاشقانه را
از بر می خواندی
ای کاش
با من می ماندی
روزی هزار بار
من را به نام می خواندی
ای کاش...
فرخ تمیمی
* حکایت چهار فصل ِ فشرده است حکایت سفر به ایران و عکس هایش.
بسی خاطراتمان زنده شد با این عکس، خیلی دلم برا کویر ایران تنگ شده
ReplyDeleteبا تو آشنا شدم، با تو در همین مسیر!
از کویر سوت و کور، تا مرا صدا زدی
دیدمت ولی چه دور!دیدمت ولی چه دیر!
این تویی در ان طرف، پشت میله ها رها
این منم در این طرف، پشت میله ها اسیر