December 31, 2009
December 25, 2009
December 17, 2009
December 7, 2009
November 29, 2009
November 23, 2009
November 16, 2009
November 8, 2009
November 2, 2009
October 27, 2009
October 23, 2009
September 4, 2009
August 24, 2009
Road V
خواستم
در رخصتی
قبای تو در بر کشم،
بادی وزيد و
جنگل شيدا
آشفته گشت.
خواستم
در رخصتی دگر
فانوسکی،
که ذره خورشيد هم نبود
بر دوش يک نهالک
از اين جنگل بلند
برآويزم،
سوزی بر آمد و
قنديل ها نشست
به پيکر عريانش.
رقصيد و به خون بر آمد کوکب
جنگل،
همه آشفته
به طوفان
بی رخصتی، اما
پاها همه
با ياد تو
در راه.
حسين جوان - و خنياگران چه غمين پرده میکشند بر اسرار اين فريب
در رخصتی
قبای تو در بر کشم،
بادی وزيد و
جنگل شيدا
آشفته گشت.
خواستم
در رخصتی دگر
فانوسکی،
که ذره خورشيد هم نبود
بر دوش يک نهالک
از اين جنگل بلند
برآويزم،
سوزی بر آمد و
قنديل ها نشست
به پيکر عريانش.
رقصيد و به خون بر آمد کوکب
جنگل،
همه آشفته
به طوفان
بی رخصتی، اما
پاها همه
با ياد تو
در راه.
حسين جوان - و خنياگران چه غمين پرده میکشند بر اسرار اين فريب
August 18, 2009
August 8, 2009
July 21, 2009
July 6, 2009
Sunrise II
پایی ز نشاط بر سر غم نزنیم
خیزیم و دمی زنیم پیش از دم صبح
کاین صبح بسی دمد که ما دم نزنیم
خيام
June 5, 2009
Clouds
خانه ام ابری است
.یکسره روی زمین ابری است با آن
از فراز گردنه ، خرد و خراب و مست
.باد می پیچد
یکسره دنیا خراب از اوست
.وحواس من
آی نی زن ، که تو را آوای نی برده است دور از ره کجایی؟
خانه ام ابری ست اما
.ابر بارانش گرفته است
،در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم
من به روی آفتابم
.می برم در ساحت دریا نظاره
،و همه دنیا خراب خرد از باد است
و به ره ، نی زن که دایم می نوازد نی، در این دنیای ابر اندود
... راه خود را دارد اندر پیش
نیما یوشیج
.یکسره روی زمین ابری است با آن
از فراز گردنه ، خرد و خراب و مست
.باد می پیچد
یکسره دنیا خراب از اوست
.وحواس من
آی نی زن ، که تو را آوای نی برده است دور از ره کجایی؟
خانه ام ابری ست اما
.ابر بارانش گرفته است
،در خیال روزهای روشنم کز دست رفتندم
من به روی آفتابم
.می برم در ساحت دریا نظاره
،و همه دنیا خراب خرد از باد است
و به ره ، نی زن که دایم می نوازد نی، در این دنیای ابر اندود
... راه خود را دارد اندر پیش
نیما یوشیج
May 26, 2009
Untitled (21)
با اين غروب از غم سبز چمن بگو
اندوه سبزه های پريشان به من بگو
انديشه های سوخته ارغوان ببين
رمز خيال سوختگان بی سخن بگو
آن شد كه سر به شانه شمشاد می گذاشت
آغوش خاك و بی كسی نسترن بگو
شوق جوانه رفت ز ياد درخت پير
ای باد نوبهار ز عهد كهن بگو
آن آب رفته باز نيايد به جوی خشك
با چشم تر ز تشنگی ياسمن بگو
از ساقيان بزم طربخانه صبوح
با خامشان غمزده انجمن بگو
زان مژده گو كه صدگل سوری به سينه داشت
وين موج خون كه می زندش در دهن بگو
سرو شكسته نقش دل ما بر آب زد
اين ماجرا به آينه دل شكستن بگو
آن سرخ و سبز سايه بنفش و كبود شد
سرو سياه من ز غروب چمن بگو
هوشنگ ابتهاج
May 11, 2009
April 26, 2009
April 8, 2009
March 25, 2009
March 19, 2009
March 6, 2009
February 19, 2009
February 7, 2009
January 29, 2009
January 13, 2009
January 7, 2009
Subscribe to:
Posts (Atom)