شب از شبهای پاییزیست.
از آن همدرد و با من مهربان شبهای شکآور،
ملول و خستهدل، گریان و طولانی.
شبی که در گمانم من که آیا بر شبم گرید، چنین همدرد،
و یا بر بامدادم گرید، از من نیز پنهانی.
و اینک - خیره در من، مهربان- بینم
که دست سرد و خیسش را
چو بالشتی سیه زیر سرم - بالین سوداها - گذارد شب
من این میگویم و دنباله دارد شب.
خموش و مهربان با من
به کردار پرستاری سیه پوشیده پیشاپیش، دل برکنده
از بیمار،
نشسته در کنارم، اشک بارد شب.
من این میگویم و دنباله دارد شب ...
مهدی اخوان ثالث - از این اوستا
توضيح اينکه، عکس و شعر را در بايگانی پيدا کردم و
هيچ ربطی به هيچ تقويمی ندارد.