February 26, 2015
February 21, 2015
Untitled (223)
از حوالی همين روزهای کند بيخود طولانی می گذريم
و باد فقط بر سرشاخههای شکسته می وزد.
ما اشتباه می کنيم
که از چراغ، انتظار شکستن داريم،
شب ... سرانجام خودش می شکند.
...
حالا سالهاست
که ما از حوالی انتظار
خواب يک روز خوش را
از شب شکسته می پرسيم.
راستی اين همه چرت و پرت عجيب قشنگ
با ما چه نسبتی، چه ربطی، چه حرفی دارند؟
خدا شاهد است
يک شب از اين همه دريا که من گريستهام
شما تا دمدمای همين دقيقه هم سر نخواهيد کرد!
اووف از اين روزهای کُند طولانی ...!
سيد علی صالحی
February 15, 2015
February 6, 2015
Untitled (221)
آفتابا مدد کن که امروز
باز بالنده تر قد برآرم
یاری ام ده که رنگین تر از پیش
تن به لبخند گرمت سپارم
...
ابر بر آسمان می نویسد
عمر کوتاه و شادی چه بی پاست
بی سر و پا نمی داند افسوس
شبنم زود میرا چه زیباست
با شکوفایی من بر آمد
زین همه مرغ خاموش آواز
پای منگر ز من مانده در گل
عطرها بنگر از من به پرواز
بر سراپرده ام گرچه کوچک
آسمان چتر آبی گرفته است
وین دل تنگ در دامن کوه
خانه ای آفتابی گرفته است
آفتابا غروب تو دیدم
خیز از خواب و کم کم سحر کن
سرد بوده است جان من اینجا
گرم کن جان من گرمتر کن ...
سياوش کسرایی
سياوش کسرایی
Subscribe to:
Posts (Atom)