December 29, 2010
December 19, 2010
December 9, 2010
November 27, 2010
ديار تو
St Lawrence River, Ontario
به صحرای غمت، دلم تنگه
در هوای تو
بی وفای تو
سينه پر درده
سرده
در ديار تو، در ديار من
چشمه ها تشنه
سبزه ها زرده
سينه بر سنگه
سرده
...
با صدای سيما بينا
November 17, 2010
November 6, 2010
October 15, 2010
September 5, 2010
August 24, 2010
August 15, 2010
July 7, 2010
June 30, 2010
June 19, 2010
June 1, 2010
May 20, 2010
Untitled (56)
شکوفه های باران خورده درخت به - بروجن
آن دوستم که فقط بلد است همه چيز را خوب نگه دارد
بعد فهميدم که همين را هم بلد نيست.
سولماز دريانيان
من هنوز هم که يک عالمه گذشته
نمی توانم چيزهايی را که درست می کنم
و خيلی دوستش دارم
پيش خودم نگه دارم.
من هنوز هم
دوست دارم همه آنها را
به همان دوستم بدهم
که فقط بلد است همه چيز را خوب نگه دارد
نمی توانم چيزهايی را که درست می کنم
و خيلی دوستش دارم
پيش خودم نگه دارم.
من هنوز هم
دوست دارم همه آنها را
به همان دوستم بدهم
که فقط بلد است همه چيز را خوب نگه دارد
آن دوستم که فقط بلد است همه چيز را خوب نگه دارد
بعد فهميدم که همين را هم بلد نيست.
سولماز دريانيان
May 16, 2010
May 14, 2010
May 12, 2010
May 10, 2010
May 8, 2010
May 6, 2010
May 4, 2010
Untitled (49)
May 2, 2010
April 30, 2010
April 26, 2010
April 23, 2010
April 19, 2010
April 17, 2010
April 14, 2010
April 11, 2010
April 7, 2010
Untitled (40)
.اين پانوراما آغازی است بر مجموعه عکس های من از سفر نوروزی ام به دشت شيمبار
:برچسب های درخور اين مجموعه
دشت سوسن، منطقه حفاظت شده شيمبار (شيرين بهار)، رود کارون، بين شهرستان ايذه و مسجد سليمان، پشت سد کارون يک (شهيد عباسپور)، نوروز 1389
March 19, 2010
March 14, 2010
March 7, 2010
Untitled (38)
من و تو قصه یک کهنه کتابیم، مگه نه؟
یه سؤالیم، یه سؤال بی جوابیم، مگه نه؟
یه روزی قصه پرغصه ما تموم میشه
آخرش نقطه پایان کتابیم، مگه نه؟
پشت هم موج بلا میشکنه و جلو میاد
وای بر ما که رو آب مثل حبابیم، مگه نه؟
کی میگه ما با همیم، ما که با هم جفت غمیم
دوتا عکسیم و به زندون یه قابیم، مگه نه؟
ای خدا ابر محبت چرا بارون نداره
آسمون خشکه و ما تشنه ابریم، مگه نه؟
کار دنیا رو که چشمم دیده بود گفت به دلم
ما دوتا پنجره رو به سرابیم، مگه نه؟
اگه تا دامن خورشید خدا هم برسیم
آخر از بوسه خورشید کبابیم، مگه نه؟
یه سؤالیم، یه سؤال بی جوابیم، مگه نه؟
یه روزی قصه پرغصه ما تموم میشه
آخرش نقطه پایان کتابیم، مگه نه؟
پشت هم موج بلا میشکنه و جلو میاد
وای بر ما که رو آب مثل حبابیم، مگه نه؟
کی میگه ما با همیم، ما که با هم جفت غمیم
دوتا عکسیم و به زندون یه قابیم، مگه نه؟
ای خدا ابر محبت چرا بارون نداره
آسمون خشکه و ما تشنه ابریم، مگه نه؟
کار دنیا رو که چشمم دیده بود گفت به دلم
ما دوتا پنجره رو به سرابیم، مگه نه؟
اگه تا دامن خورشید خدا هم برسیم
آخر از بوسه خورشید کبابیم، مگه نه؟
March 3, 2010
February 17, 2010
February 3, 2010
January 24, 2010
January 16, 2010
January 8, 2010
Subscribe to:
Posts (Atom)