August 30, 2011
August 20, 2011
کسی از دور می آيد
هوای قریه بارانیست
کسی از دور می آید
کسی از منظر گلبوته های نور می آید
صدايش بوی جنگلهای باران خورده را دارد
و وقتی گیسوانش را رها در باد می سازد
دل من سخت می گیرد
هوای قریه بارانیست
می بینی که ساحلها چه خاموش است؟
کنار کوچه ها دیگر گل لادن نمی روید
آه ...
برنجستان ما غمگین غمگین است
و دیگر برزگرها شعر لیلی را نمی خوانند
روایتهای شیرین را نمی دانند
هوا در عطر سوسن های کوهی
بوی اردکهای وحشی را نمی ریزد
و در شبهای مهتابی
صدایی جز هیاهوی مترسکها نمی آید
تمام کوچه ها دلتنگ دلتنگند
دل من سخت غمگین است ...
...
محمد شمس لنگرودی
August 10, 2011
Subscribe to:
Posts (Atom)