December 31, 2015

Untitled (244)


برف می بارد؛ برف می بارد
به روی خار و خاراسنگ.
كوه ها 
خاموش، دره ها دلتنگ، راه ها چشم انتظار كاروانی با صدای زنگ ...

بر نمی شد 
گر ز بام كلبه ها دودی،
يا كه سوسوی چراغی گر پيامی مان نمی آورد
رد پاها 
گر نمی افتاد روی جاده ها لغزان،
ما چه می كرديم در كولاک دل آشفته ی دم 
سرد؟

آنک، آنک كلبه ای روشن، روی تپه، روبه روی من


سیاوش کسرایی

December 21, 2015

Untitled (243)



من بی تو زيبا نخواهم شد
من بی تو اینجا نخواهم ماند ...

م.نهانی

November 28, 2015

November 22, 2015

October 30, 2015

October 24, 2015

October 17, 2015

September 26, 2015

September 19, 2015

Untitled (237)


 تابستان یا پاییز، مردد


September 6, 2015

Untitled (236)


برای نيلوفر

August 29, 2015

August 9, 2015

July 17, 2015

June 6, 2015

Untitled (232)



ماه بالای سر آبادی است...


April 5, 2015

Untitled (230)


...
زیر برف است تمنای شنا کردن کاغذ در باد
و فروغ تر چشم حشرات 
و طلوع سر غوک از افق درک حیات.
...
 سهراب سپهری

March 29, 2015

Untitled (229)



شفق چون سر زند هر بامدادش 
پی تعظیم خور، شادم به یادش

در آتشکده‌ی دل بر تو باز است 
درآ کاین خانه را سوز و گداز است

در این کشور چه شد این شعله خاموش 
فتادی دیگ ملیت هم از جوش

چنان یکسر سراپای مرا سوخت 
که باید سوختن را از من آموخت

اگرچه از من به جز خاکستری نیست 
برای گرمی یک قرن کافیست

عارف قزوينی

March 24, 2015

Untitled (228)


يکی دو روز ديگر از پگاه 
    چو چشم باز می کنی 
    زمانه زير و رو 
زمينه پر نگار می شود
زمين شکاف می خورد 
به دشت سبزه می زند. 
هر آن چه مانده بود زير خاک 
     هر آنچه خفته بود زير برف 
جوان و شسته رُفته آشکار می شود.
به تاج کوه 
ز گرمی نگاه آفتاب 
بلور برف آب می شود 
دهان دره ها پراز سرود چشمه سار می شود.  

درين بهار ... آه 
چه يادها 
     چه حرفهای ناتمام 
دل پر آرزو 
چو شاخ پر شکوفه باردار می شود 
نگار من !
    اميد نوبهار من 
لبی به خنده باز کن !
ببين چگونه از گلی
خزان باغ ما بهار می شود.

سياوش کسرايی

March 16, 2015

Untitled (227)


نمای شهر ميبد از نارين قلعه

ای صبا با ساکنان شهر یزد از ما بگو
کای سر حق ناشناسان گوی چوگان شما
گر چه دوریم از بساط قرب همت دور نیست
بنده شاه شماییم و ثناخوان شما
ای شهنشاه بلنداختر خدا را همتی
تا ببوسم همچو اختر خاک ایوان شما
می‌کند حافظ دعایی بشنو آمینی بگو
روزی ما باد لعل شکرافشان شما


حافظ

March 13, 2015

Untitled (226)





ره میخانه و مسجد کدام است
که هر دو بر من مسکین حرام است
نه در مسجد گذارندم که رند است
نه در میخانه کین خمار خام است
میان مسجد و میخانه راهی است
بجویید ای عزیزان کین کدام است
...

عطار


March 7, 2015

Untitled (225)


به خاطر سنگفرشی که مرا به تو می رساند 
نه به خاطر آفتاب
نه به خاطر حماسه
به خاطر سایه‌ی بام کوچکش
به خاطر ترانه‌ای کوچکتر از دست‌های تو.

نه به خاطر جنگل‌ها
نه به خاطر دریا
به خاطر یک برگ
به خاطر یک قطره
روشن‌تر از چشمهای تو.
 ...

به خاطر آرزوی یک لحظه‌ی من که پیش تو باشم
به خاطر دستهای کوچکت در دستهای بزرگ من
و لبهای بزرگ من بر گونه‌های بی‌گناه تو.

به خاطر پرستویی در باد، هنگامی که تو هلهله می کنی
به خاطر شبنمی بر برگ
هنگامی که تو خفته ای
به خاطر یک لبخند
هنگامی که مرا در کنار خود ببینی.
...

به خاطر سنگفرشی که مرا به تو می‌رساند
نه به خاطر شاهراه‌های دوردست
به خاطر ناودان، هنگامی که می‌بارد
به خاطر کندوها و زنبورهای کوچک
به خاطر جار بلند ابر در آسمان بزرگ آرام.

به خاطر تو
به خاطر هر چیز کوچک و هر چیز پاک به خاک افتادند.

به یاد آر
عموهایت را می گویم،
از مرتضی سخن می‌گویم.

احمد شاملو


February 26, 2015

Untitled (224)


...
پیش می آید من شعری ننویسم،
هرگز اما نمی شود با تو باشم و
شاعرانگی هایم را از یاد ببرم.

سید محمد مرکبیان


February 21, 2015

Untitled (223)


از حوالی همين روزهای کند بيخود طولانی می گذريم 
و باد فقط بر سرشاخه‌های شکسته می وزد. 

ما اشتباه می کنيم 
که از چراغ، انتظار شکستن داريم، 
شب ... سرانجام خودش می شکند. 
...

حالا سالهاست 
که ما از حوالی انتظار 
خواب يک روز خوش را 
از شب شکسته می پرسيم. 

راستی اين همه چرت و پرت عجيب قشنگ 
با ما چه نسبتی، چه ربطی، چه حرفی دارند؟ 
خدا شاهد است 
يک شب از اين همه دريا که من گريسته‌ام 
شما تا دمدمای همين دقيقه هم سر نخواهيد کرد! 
اووف از اين روزهای کُند طولانی ...!

سيد علی صالحی

February 15, 2015

Untitled (222)


و ديری چشم انتظار سرود بهار بوده ام من


*عکاسی با دوربین برف زده و لنز بخار گرفته


February 6, 2015

Untitled (221)


آفتابا مدد کن که امروز
باز بالنده تر قد برآرم 
یاری ام ده که رنگین تر از پیش
تن به لبخند گرمت سپارم 
...
ابر بر آسمان می نویسد 
عمر کوتاه و شادی چه بی پاست 
بی سر و پا نمی داند افسوس 
شبنم زود میرا چه زیباست 
با شکوفایی من بر آمد 
زین همه مرغ خاموش آواز 
پای منگر ز من مانده در گل 
عطرها بنگر از من به پرواز 

بر سراپرده ام گرچه کوچک 
آسمان چتر آبی گرفته است 
وین دل تنگ در دامن کوه 
خانه ای آفتابی گرفته است 
آفتابا غروب تو دیدم 
خیز از خواب و کم کم سحر کن 
سرد بوده است جان من اینجا 
گرم کن جان من گرمتر کن ...

سياوش کسرایی

January 28, 2015

January 17, 2015

Untitled (219)


پروردمت به ناز که بنشینمت به پای
ای گل چرا به خاک سیه می نشانیم

شهریار

January 10, 2015

January 4, 2015

Untitled (217)


پشتگرمی به چه بودت که شکفتی گل یخ؟ 
وندر آن عرصه که سرما کمر سرو شکست 
نازکانه تن خود را ننهفتی، گل یخ! 
سرکشی های تبارت را ای ریشه به خاک 
تو چه زیبا به زمستان ها گفتی گل یخ! 
تا سر از سنگ برآوردی، دلتنگ به شاخ 
از کلاغان سیه بال چه دیدی و شنفتی؟ گل یخ! 

آمدی، عطر وفا آوردی 
همه افسانه بی برگ و بری ها را رُفتی، گل یخ! 
چه شنفتی تو در این غمزده باغ؟ 
که چو گل ها همه خفتند، تو بیدار نخفتی، گل یخ! 
راستی را که چه جانبخش به سرمای سیاه 
شعله گون، در نگه دوست شکفتی گل یخ!

سياوش کسرایی